پراکنده گویی های روزمره

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

1

داشتم فکر می کردم همه ی آدم هایی که از نظر من قوی محسوب می شوند و در ذهن من به صورت تکیه گاه محسوب می شوند، به صورت درونی با سخت ترین ترس هایی که بشه تصور کرد در حال دست و پنجه نرم کردنن. با این حال می تونن از بیرون قوی نشون بدن، برای اطرافیانشون پشت گرم محسوب بشن و اونا رو امیدوار نگه دارند. اولش فکر می کردم این باعث می شه انگار قواشون برای مواجهه شدن با ترس های درونی خودشون کمتر بشه چون به هرحال یه بخشی اش رو گذاشتن برای بقیه ولی الان حس می کنم که اون فیدبکی که گرفته می شه کمک می کنه تو نبرد های درونی نیز قوی تر ظاهر شن و بهتر بتونن با اون ترس های درونی دست و پنجه نرم کنن.

2

من تصمیم گرفتم با هیچ آدمی دیگه رقابت نکنم. می خوام با خودم رقابت کنم. علاوه بر این، در حال حاضر آینده ی کاری و تحصیلی بسیار آروم تری (نسبت به چیزی که همیشه در نظرم بوده) در نظر گرفتم. اگه بخوام اپلای کنم تصمیم گرفتم جایی نرم که خیلی رقابتی باشه یا آدما دائمن در حال کار باشن. نمی خوام مثل ماشین کار کنم. من انسانم با کلی مساله ی انسانی. عمومن تو حل مساله بهینه سازی آدما اون قیدهای انسانی رو لحاظ نمی کنن و چیزی که خروجی اش میشه همه ی بعد ها رو کانسیدر نکرده. مساله ی بهینه سازی ای که در حال حاضر مد نظر منه، قید هاش خیلی خیلی زیاد ترن. شاید نتونم حلش کنم ها ولی به نظرم حتی بهینه های لوکال این مساله از بهینه های سراسری اون مساله دیگه ای که قید های انسانی توشون خیلی لحاظ نشده باشن بسیار بسیار بهتره.

3

البته هنوز چیزایی دارم که نگهم دارن. آدم هایی که بودنشون برام دلگرمیه و دوستشون دارم. با این حال خیلی ضعیف شدم. انگیزه هامو تا حد زیادی از دست دادم. به وجد نمیام. صبحا به زور بیدار می شم. شب ها به زور خوابم می ره.

با همه ی این توصیف ها، به خودم ایمان دارم. مطمئنم شرایط رو درست می کنم.

4

خیلی احمقانه است. با این حال بعضی وقتا می رم اون مقاله ای که نوشتم (و البته هنوز داره ریویو میشه و ممکنه ریویورها اکسپتش نکنند!) رو می بینیم ارضا می شم: )) واقعن احساس ارگاسم بهم میده: ))

 

  • ACH

حقیقتن مقدار زیادی خسته شدم. خیلی خیلی زیاد. مدت خیلی زیادی کارهای اداری رو غیرحضوری انجام دادم. پاسخگویی های خیلی بد، تعریف نشدن سامانه هایی که بشه راحت کارها رو در این شرایط پیش برد، کلی خجالت از محول کردن کارام به دوستانیم که تهران هستن، انگار در مجموع باعث شدن پیر بشم تو این مدت.

هنوز وسیله های خوابگاهم دست محمد تو تهرانه. یه بخش خیلی کوچیکی هم تو انبار خوابگاه که معلوم نیست چی سرشون بیاد: )) و احتمالن باید قید اون بخش کوچیک رو بزنم. باز خدا خیر بده اسماعیلو که رفت وسیله هامو جمع کرد.

معافیت سربازی رو هم هنوز انجام ندادم. تو سامانه اشون اقدام کردم دانشگاه رد کرده درخواستمو! حالا بماند که همون سامانه چند روز down بود کلن! با هزار بدبختی بالاخره واردش شدم و بعدشم که درخواستم رد شد. این هفته هم که کلن تعطیل بود کسی جواب نمیداد زنگ می زدم. هفته بعدم تعطیله. حتی یه ایمیل وجود نداشت برای قسمت مسئول نظام وظیفه تو سایت دانشگاه. بعد با هزار بدبختی یه ایمیل پیدا کردم، ایمیل زدم و جواب اون ایمیل رو هم کسی نداد!

واقعن مسخره است. همه چیو غیرحضوری کردن بعد یه سامانه درست وجود نداره بشه کاراتو پیگیری کنی! کلاس ها مجازیه و این وضعیت اینترنت و ایناست. همش دیلی و قطع و وصل و فلان و بیسار!

ترم هم بیشتر از چیزی که فکر می کردم فشرده است. یک درس کمتر باید برمی داشتم یا یکی از اینا رو تو لیسانس پاس می کردم که درسام حیف نشه. سه جلسه در هفته کلاس واقعن اذیت کننده است. هر هفته همورک با این حجم وحشتناک هم همینطور. واقعن تمرکز لازم رو برای درس خوندن ندارم. واقعن باید ببینم چه کار می تونم بکنم این چند روز چرا که هنوز دو سه هفته نگذشته و امتحان میان ترم هم باید بدم!
از طرفی وضعیتم برای استاد راهنما هم مشخص نیست. ناراحتم که کلی بد خودمو پرزنت کردم واسه یکیشون. یه خرده عجله کردم و جذاب ترین استادی که می شد باهاش کار کرد رو از دست دادم. بعدش دیگه ایمیل هام رو هم جواب نداد! آپشن هایی که هم در حال حاضر روی میزه برای انتخاب استاد اونقدر جذاب نیست. نه اینکه حالا بد باشن ولی regarding the topic میگم اینو و علاقه من. بعد اگه باز حضوری بود می رفتی اتاق استادی با همشون صبحت می کردی راحت تر بود. الان باید فقط n تا میل بزنی که تهش یه تایم اسکایپ ست کنی و تهشم مثلن نمی گیردت یا جذاب نیست برای آدم!

بعد بابابزرگمم رفت پیش خدا چند وقت پیش.

دلم می خواد سرمو بذارم رو میز از خستگی و شونه هایم که انگار دیگه تحمل نداره.

  • ACH