1
برای اولین بار بود میتینگ های این جوری شرکت می کردم و خب احتمالن آخرین هم باشه. در وهله اول چنین میتینگ ای به عنوان اولین تجربه انتخاب خوبی نبود چرا که شلوغ بود و من فقط یک نفر رو می شناختم. شلوغی باعث دسته دسته شدن افراد حاضر شده بود. علاوه بر این احساس عدم تعلق به چنین جمع هایی و دغده مشترک نداشتن خیلی اذیتم کرد.
2
نشانه ها بسیار مهم هستند. اینکه فلان چیز همیشه با فلان چیز اتفاق می افتد، سبب می شود هنگام دیدن یا انجام دادن الف، سریعن و بدون فکر به ب فکر کنیم. باید نشانه های بد رو حذف کنم! باید معنا و ارتباط نداشتن یه سری چیزها رو هم به ذهنم بفهمونم.
3
بالاخره کارم انجام شد. کلی چیز دستگیرم شد. این که از این به بعد باید اپروچم در قبال مساله فلان چی باشه و چجوری مساله رو باهاشون مطرح کنم و اینکه بیشتر از گذشته باید متکی به خودم بشم.
4
شب های روشن رو با آرمین دیدیم. دوستش داشتم. داشتیم با آرمین در مورد معیار ها حرف می زدیم. کاش اطرافیانمان ساده تر از اکنونشان بودند
5
صبح خوبی رو شروع نکردم. اول از همه خراب شدن گوشیم و در وهله بعد هم یک خبر با پیامد های نامعلوم.
- ۰ نظر
- ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۸:۵۰