پراکنده گویی های روزمره

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

1

چیزی که فهمیدم اینه. این که تغییرات خیلی آهسته هستن. بعد هرچقدر تلاش می کنیم چون زود به زود فیدبک می گیریم این تغییرات محسوس به چشم نمیاین. خطری که وجود داره این هست که این محسوس نبودن تغییرات در کوتاه مدت، آدم رو از ادامه مسیرش منصرف کنه. باید مراقب این بود. یه تمرین جالب این بود که هر چند ساعت (یا هر روز) یه بار مثلن بری از یک درخت عکس بگیری بعد عکس ها رو بعد یه مدت خوبی که گذشت ببینی و تغییر رو احساس کنی.

2

داشتم فکر می کردم که کنکور چقدر آسیب می زنه. دوتا دندون بالام رو سر کنکور ارشد و دوتا دندون پایینم رو سر کنکور لیسانس از دست دادم!

3

بعضی وقتا می ترسم. ترس تمام وجودم رو فرا می گیره. باید راجع به این فکر کنم. طبیعی نیست. مهم هم هست. خیلی مهم. باید بهش فکر کنم.

  • ACH

1

به نظرم نباید قبل جلسه های هفتگی با استادم استرس داشته باشم. تازه چیز خاصی هم فعلن انجام نباید بدم و از بعد عید به صورت جدی کارم شروع میشه و هنوز در فاز فاینالایز کردن موضوع هستم. باید یکم فکر کنم ببینم چرا استرس دارم تا این میزان و اینکه چجوری می تونم مقدارش رو کاهش بدم. انی وی کاش جلسه یک فروردین کنسل بشه:))

2

دلم برای ایرج طهماسب تنگ شده:) دوست داشتنی ترین آدم عید ها بود همیشه. حیف حیف. به قول اون نوشته عصر ایران، ایرج طهماسب نماد آدم هایی هست که استاندارد های بسیار بالایی دارند و تن به استاندارد های پایین نمی دهند. علاوه بر این، مثل آدم معروف های دیگه هم نیست که تن به ریاکاری و تبلیغات دروغین بدن. با این حال، خیلی کمیاب شدن این آدما.

3

به شخصه سلامتی بزرگترین دغدغه ام هست. کاش می شد جایی اپلای کنم که بیمه درمانی خیلی خوبی داشته باشه و نگرانی خیلی خاصی در این زمینه نداشته باشم و دو اینکه دائمن خودشون یادآوری کنن و حواسشون به سلامتت باشه تو دیگه خیلی به سلامتت فکر نکنی، بچسبی به چیزای دیگه زندگی:))

4

جبر خطی عجیبه. هر چند وقت یه بار به دلیلی (مثلن برداشتن درسی که پر چیز میزهای جبرخطی داره) لازم میشه جبرخطی رو مررو کنم. بعد برای این کار یا نشستم ویدئوهای استرانگ رو دیدم یا صرفن همون نوت هام از لکچرهای استرانگ رو مرور کردم. خروجی این بود که سرشار از شهود شدم:)) منتها مشکل اینه که قشنگ بعد یه مدتی ریست میشم به عملیات ماتریسی که تو دبیرستان خوندیم :)) خیلی عجیبه:)) ولی مثلن برای چیزای دیگه مثل احتمال و اینا این جوری نمی شم خیلی.

5

می دونی یه حرف درستی سعید می زد و اون حرف این بود که یه نقطه ای فرا می رسه که آدم میگه اوکی تا کی می خوام درس بی محتوا پاس کنم و صرفن نمره ام خوب باشه! یا مثلن تا کی می خوام به همین روند بی محتوا زندگی ام ادامه بدم. مثلن برای یه ریسرچر میشه این که تا کی می خوام پیپر بی محتوا پابلیش کنم که کانتریبیوشن خیلی خاصی نداشته باشه؛ یعنی یه نقطه ای می رسه که آدم می خواد کانتریبیوشن جدی داشته باشه. حالا لزومن هم مهم نیست این اتفاق بیفته یا نه ها! مهم اون خواستنه هست. بعد با خودش رو راست میشه میگه اوکی فارغ از نتیجه، تو اون مسیر دیگه بودن شاید حس بهتری داشته باشه.

یه مشکلی که وجود داره اینه که سیستم برای چنین چیزی خیلی ارزش خاصی قائل نیست. مثلن ها، دانشگاه به پژوهشگری که کلی کار نیومریک کرده بهای بیشتری میده تا آدمی که کارهایی با تعداد کمتر ولی فاندامنتال تر کرده. یا تو امتحان مهم نیست تو سوال سخته رو حل کردی یا نه. مهم اینه که آن اورج چه کار کردی. یا این که کسی که نصف سوالات رو کامل حل کرده، در مقایسه با کسی که همه ی سوال ها رو نصفه حل کرده، نمره اش کمتر میشه. انگار مثلن اون تعادل چرت و پرتی که روانشناسا میگن یا از بچگی تو گوشمون کردن که باید تو همه ی بعد با به یک اندازه رشد کنی، خیلی ارزشمند تلقی میشه و باور نهادینه شده برای بسیاری از متریک های ارزیابی هست!

6

این حرف استاد سیگنالمون هم خیلی خوب بود. این که بعضی روزا، روزِ آدم نیست. بعد میگفت فلانی امروز روزت نیست. دفعه بعد ازت می پرسم یا دفعه بعد فلان کار رو انجام بده.

7

فکر می کنم مهمترین چیزی که دانشجوی آندرگرد اینجا رو با دانشجوی آندرگرد جاهای دیگه متمایز می کنه، داشتن به اعتماد به نفس فوق العاده است. وگرنه تلاش یا استعدادشون شاید اونقدر هم فرق نکنه با بچه های دانشگاه های دیگه. البته فکر می کنم تلاششون هم یکم بیشتره ولی خب من دوست ندارم اگه برگردم، اینجا آندرگرد باشم.

  • ACH

1

حذف کردن خیلی مهمه. وقتی غیرضروری ها یا چیزایی که بهشون علاقه نداری رو حذف می کنی، چیزایی که بهشون علاقه داری خودشون رو بهتر نشون میدن. در واقع پاسخ دادن به این سوال که "چی می خوام"  شاید در وهله ی اول بسیار سخت به نظر برسه ولی پاسخ دادن به سوالِ "چی نمی خوام"، راحت تره و کمک می کنه پاسخ به سوال اول هم ساده تر باشه. یه خوبی ای که این چند وقت برام داشت این بود که باعث شد یه سری گزینه ها برای ریسرچ آینده ام از روی میز حذف کنم. من قبل از این ترم، فکر می کردم خیلی دوست داشته باشم روی دیستریبیوتد سیستم ها و دیستریبیوتد کدینگ و بلاک چین و چیزای این تیپی کار کنم ولی الان که یه درس روی این زمینه برداشتم، فهمیدم اینا از دور برام خیلی قشنگ بودن، شاید بهتر باشه همون از دور نگاهشون کنم:)) در همین راستا یه توئیت جالبی بود که می گفت هر چیزی از یک فاصله ای قشنگه و مهم هنر ما در پیدا کردن اون فاصله هست.  چند تا مقاله هم در زمینه ی DNA Storage ها هم خوندم و برای پروژه یک درسی ارائه شون کردم. هر چند به نظرم هات تاپیکه ولی خب اون زمینه هم اونقدر جذاب نبود برام. البته باز قسمت های ظرفیتش قشنگ بود ولی کدینگ ایناش اصلن:)) و من سه یا سه سال و نیم پیش فکر می کردم عاشق کدینگ و رمزنگاری ام مثلن! البته اینو خیلی زودتر فهمیدم که کدینگ اونقدر دوست ندارم ولی خب دیستریبیوتد کدینگ یا کدینگ تو همین زمینه DNA اینا از دور جذاب تر به نظر می اومد.

2

داشتم فکر می کردم خیلی تو زندگی آدما دخالت نکنم. یعنی اگرم بخوام این کار رو انجام بدم، تو زندگی آدم های خیلی نزدیکم باشه و اونم در این حد که "من این جوری فکر می کنم ولی مطمئن نیستم" یا کامنت هایی نهایتن در همین اردر. تهش خود آدم هست که باید تصمیم بگیره حتی اگه منِ توعی مطمئنم فلان کار بهتره.

پلاس اینکه تهش هم همین جوری که هستیم مهمه، با همین طرزِ فکرها و با همه اینا قراره کنار هم زندگی کنیم. یادم باشه هیچ وقت خودمو سانسور نکنم و فضایی رو برای آدمهای دور و برم ایجاد کنم که باهم در بی پرده ترین و سانسور نشده ترین حالت ممکن ارتباط داشته باشم. 

3

نهایت هم این که یادمم باشه اگه خواستم انتقاد کنم با عمل کردن انتقاد کنم وگرنه سکوت کنم و دهنم رو ببندم:)

  • ACH