پراکنده گویی های روزمره

پراکنده گویی های روزمره 30

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۵۸ ق.ظ

1

فقط داریم نگاه می کنیم و این بین روزهای جوونی ما هست که داره تلف میشه!

اون توئیت حافظ سایه ها رو خیلی دوست داشتم. این بود:

از بچگی خیلی تاریخ دوست داشتم. می‌نشستم ساعت‌ها تو اتاقم شرح اتفاقات و جنگ‌ها از هخامنشیان تا صفویان رو می‌خوندم و غرق می‌شدم درش. ولی الان حس می‌کنم اون دید داستانی و روایی کامل نبود. اون روایت‌ها بین سطوری داشت از زندگی و خیلی اوقات رنج کلی آدم که اصلاً به نگارش درنیومده...

 

2

یه سری نقطه ها هستن که بی بازگشتن. یعنی هیچ جوره دیگه نمی شه به قبلش برگشت. هیچ جوره نمیشه درستش کرد و من حس می کنم هر روزی که داره می گذره، یه نقطه بی بازگشت جدید توسط اینا فتح میشه!

3

دیشب احساس نا امیدی مطلق بهم حاکم شده بود. خسته شدم. از اینکه امکان جوونی ازم سلب شده. اینکه محکوم شدیم به این وضعیت و باید جون بکنیم ازش خارج بشیم. ته تهش هم احساس رضایت نخواهیم کرد. خاورمیانه واقعن جای بدیه. سراسر بدبختیه.  باید برای پایین ترین سطوح هرم مازلو هم بجنگی و این خسته کننده است.

4

البته همچنان دیدگاه من جنگیدن برای زندگیه. من تا سرحد توانم براش خواهم جنگید. نمی ذارم روزهایی مثل امروز که سراسر ناامیدی و کار نکردن و ترس بود، بر آینده چیره بشن.حتی آرزو نمی کنم که کاش این روزا سریع تر بگذره. من می خوام رس زندگی رو بکشم.

  • ACH

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی