پراکنده گویی های روزمره

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱

از پدر و مادرم پرسیدم اگر قرار باشه که یک روز از زندگی تون رو دوباره تجربه کنید و هیچ اتفاقی از اون روز رو تغییر ندید، چه روزی رو انتخاب می کنید؟ هرکدوم یه مدتی فکر کردند و بعدش یه روزی رو گفتن. جالبیش این جا بود که اون روزهای مدنظر هرکدوم، امکان وجود برای من در این بیست و دو سال نداشتند ولی می تونن از این به بعد پیش روم قرار داشته باشن. یعنی معنیش می تونه این باشه که زندگی از این جا به بعد ممکنه جالب تر بشه. البته ممکنه هم نشه. کسی نمی دونه.

۲

دو هفته پیش it's a wonderful life رو دیدم. زیبا بود. خیلی زیبا. هنوز سکانس آخرش که جورج بیلی به خانه می آید و اونجوری بچه ها و مری را بغل می کند پیش چشمم است. مری از نظر من زن ایده آل زندگی است: ))  جز دوست داشتنی ترین شخصیت های فیلم هایی که دیدم.

۳

دارم کتاب سوم (گرگ و میش هوای خرداد) خاطرات زیدآبادی رو می خونم. من زیدآبادی رو خیلی دوست دارم. آدم شریف و فهمیده ای است. برای خودش اصول و ارزش هایی دارد که هیچگاه زیر پا نمی گذارد. زندگی سخت و عجیب غریبی داشته. البته جذابیت جلد سوم کتاب، مثل از سرد و گرم روزگار یا حتی بهار زندگی در زمستان تهران نیست. بدیهی هم هست. وقایع اخیرترن و سانسور کتاب هم بوده و مقدم بر آن مجبور بوده خیلی چیزها را تعدیل شده روایت کند. با این حال در مجموع خوندنشون برام جالب بوده. زیدآبادی حدود دو سال پیش قرار بود یه مناظره دانشگامون داشته باشه که کنسل شد. البته من اون موقع خیلی کمتر از الان می شناختمش.

۴

داشتم فکر می کردم به هزینه های انکار کردن. هزینه های انکار کردن رو البته همیشه می شه به لطف مسئولان در همه سطوح مملکت دید. به هرحال، داشتم به برهه هایی از زندگیم فکر می کردم که واقعن نفهمیدم و انکار کردم. خیلی عجیبن. 

به یک چیز دیگر هم زیاد به فکر کردم. به همه زمینه هایی که برانگیخته شدم ولی پاسخ درخور به زمینه برانگیخته شده ممکن نبوده و نتیجه هم دل سرد شدن و تجربه افسردگی های برهه ای حتی اگه نخوای بهش لیبل افسردگی بزنی. کاش می شد واقع گرا بود و می شد کاری کرد که در زمینه هایی که واقعن نمی توانی پاسخ درخور بدهی، هیچ گاه برانگیخته نشوی!

۵

من زیادی به دوردست فکر می کنم و نتیجه آن که پیش پایم را نمی بینم. شاید بشه بهش لیبل زیادی خیال پرداز بودن زد. الان داشتم به فرصت/تهدید پیش رو و سناریو هایی فکر می کردم که خیلی عجیب و دورن: )) تازه تو این ابهام موجود. فکر کنم درستش این باشه که چندماه دیگه راجع بهش تصمیم گیری کنم.

  • ACH

یه خرده داشتم در مورد رابطه فکر می کردم، گفتم یه جا بنویسمشون:

1

تو ریاضی مالی، وقتی مساله مارکویتز که همون بهینه سازی سبد سهامه حل میشه، یه curve ای واسه نقاط شدنی (feasible) می کشیدیم که محور عمودی اش امید سود بازگشتی بود و محور افقی اش واریانس که همون ریسک سرمایه گذاری رو نشون میداد. بعد مرز کارا (efficient frontier) اون مرزیه که نقاط زیرش، زیربهینه اند چون نقاطی وجود دارند که با همون واریانس، سودشون بیشتره. نقاط راست اون مرزم همینطوریه چون این دفعه به ازای همون سود، نقاطی با ریسک پایین ترهم وجود داره. یعنی به ازای هر سطحی از ریسک، اون سبدی رو انتخاب کنیم که بیشترین سود رو داره. حالا اینا رو گفتم که چی بگم؟ : ))

می خواستم بگم از نظر من مهمه که آدمی انتخاب میکنیم، زیربهینه نباشه: )) یعنی از نظر من دونفر که هرکدوم واریانس و امید سود متفاوت دارند ولی رو اون مرزن، جذاب اند. البته که چون پارامترهای مساله هرکسی فرق می کنه، یه نفر می تونه واسه بعضی ها رو مرز کاراشون باشه واسه بعضی های دیگه نباشه!

2

موضوع دیگه اینه که آدما بدونن از رابطه شون چی می خوان. این خیلی مهمه. ممکنه خواسته های طرفین باهم فرق داشته باشه ولی بازی برد-برد باشه و هردو خواسته تامین بشه. خیلی وقتا وارد بازی های اشتباهی می شیم و این خیلی بده.

3

خیلی وقتا طرف مقابل حوصله نداره و تو حوصله داری. برعکسشم هست. باید این شرایط رو درک کرد. خیلی جاها نشون نداد این بی حوصلگی رو و البته به تدریج سعی کرد تصویر درست تری از فرد مقابل به دست آورد.

4

یه چیز مهم دیگه به نظرم تغییر کردن نسبتن سریع آدمایه. البته این بیشتر تو سنین پایین تر اتفاق می افتاده و چون آدما هنوز به یه ثبات شخصیت نرسیدن، تصویر خیلی درستی از خواسته ها و تمایلاتشون نداره. البته آدمی که آستانه انعطاف پذیریش بالایه مشکل خیلی خاصی براش پیش نمیاد ولی شاید بهتر باشه سعی کنیم بزاریم وقتی حس می کنیم به یه استیدی استیتی رسیده باشیم، وارد رابطه با یه آدم بشیم.

5

بعضی رابطه ها از یه جایی به بعد، دارن توسط یکی از طرفین هدایت می شن. اینم خیلی بده حتی اگه خودمون هدایت گر اصلی شدیم. این فقط باعث می شه دوتا آدم دیرتر به شناخت درست از خودشون برسن. مثلن فرض کنیم سوار قایق شدیم. یه پارو دست ماست و یه پارو هم دست طرف مقابلمون. حالا اگه همیشه یه نفر پارو بزنه که فقط جاهایی که اون می خواد رو می بینیم. همزمان پارو زدن حداقل می تونه باعث بشه اگه برایند داره صفر می شه بفهمیم و پیاده بشیم ولی تو شرایطی که برایند صفر نمیشه حداقل یه جا داره اون قایقه حرکت می کنه و این جالب تره: ))

  • ACH