پراکنده گویی های روزمره

وقتی گوهرشادی نوشت به "همین سادگی تمام شد!"،

وقتی حسین نوشت "دیگه به پایان رسیدم"،

وقتی امیرحسین نوشت "اینجا یه زمانی رونق داشت"،

وقتی اسماعیل نوشت: "هرچه که هست، بگذریم. خدانگهدار"،

وقتی سینا دیگه هیچ وقت وبلاگشو آپدیت نکرد،

وقتی ...

مثل همه ی اونها، اینجا هم تموم شد.

 

شاید که آینده از آن ما ...

  • ACH

من ناراحت، ناامید و نگرانم.

  • ACH

1

فقط داریم نگاه می کنیم و این بین روزهای جوونی ما هست که داره تلف میشه!

اون توئیت حافظ سایه ها رو خیلی دوست داشتم. این بود:

از بچگی خیلی تاریخ دوست داشتم. می‌نشستم ساعت‌ها تو اتاقم شرح اتفاقات و جنگ‌ها از هخامنشیان تا صفویان رو می‌خوندم و غرق می‌شدم درش. ولی الان حس می‌کنم اون دید داستانی و روایی کامل نبود. اون روایت‌ها بین سطوری داشت از زندگی و خیلی اوقات رنج کلی آدم که اصلاً به نگارش درنیومده...

 

2

یه سری نقطه ها هستن که بی بازگشتن. یعنی هیچ جوره دیگه نمی شه به قبلش برگشت. هیچ جوره نمیشه درستش کرد و من حس می کنم هر روزی که داره می گذره، یه نقطه بی بازگشت جدید توسط اینا فتح میشه!

3

دیشب احساس نا امیدی مطلق بهم حاکم شده بود. خسته شدم. از اینکه امکان جوونی ازم سلب شده. اینکه محکوم شدیم به این وضعیت و باید جون بکنیم ازش خارج بشیم. ته تهش هم احساس رضایت نخواهیم کرد. خاورمیانه واقعن جای بدیه. سراسر بدبختیه.  باید برای پایین ترین سطوح هرم مازلو هم بجنگی و این خسته کننده است.

4

البته همچنان دیدگاه من جنگیدن برای زندگیه. من تا سرحد توانم براش خواهم جنگید. نمی ذارم روزهایی مثل امروز که سراسر ناامیدی و کار نکردن و ترس بود، بر آینده چیره بشن.حتی آرزو نمی کنم که کاش این روزا سریع تر بگذره. من می خوام رس زندگی رو بکشم.

  • ACH

1

امروز فهمیدم خنگ شدم والا! اولین مشکل اینه که بیشتر از این که از فکرم استفاده کنم همش دنبال پیدا کردن یه مساله تو کتاب ها و اینترنت و این ور اون ورم. تاجایی که ممکن باشه انگار مقاومت می کنم فکر کنم. موضوع دوم هم اینه که وقتی یه چیزی رو دیده باشم خیلی برام سخته خارج از اون چارچوب فکر کنم. متاسفانه مساله کوئیزمون اونقدر سخت نبود ولی چون یه چیزی با ظاهر مشابه در تمرینات کتاب دیده بودم (صرفنِ صرفن شباهت ظاهری داشت نه چیز دیگری) و خب کوئیز رو گند زدم. حتی با اینکه سوال رو فهمیده بودم، فهمم رو قبول نکردم و هرجوری بود سوال رو ربط دادم به اون سوال تمرین که صرفن ظاهرش مشابه بود:(

امروز هم چندتا چرت و پرت سر کلاس گفتم که همش ناشی از درست نخوندن درسا و سرسری خوندنشونه واقعن برام مهمه که استادم چی در بارم فکر می کنه. چون اگه فکر کنه خنگم جدی ام نمی گیره و اگه جدیم نگیره کلن بده دیگه و پروژه ام به جایی نمی رسه:)

2

یک درسم رو از جلسه 12 تا 19 ندیدم و درس دیگه را هم همینطور یعنی سه هفته و نیم عقبم که پس فردا میشه چهار هفته:( یعنی یک ماه! وعووو -__-

3

پروژه ام رو هم فکر کنم خوب پیش نمی برم. امیدوارم دو هفته دیگه که اراعه هست بتونم تا اونجا خودمو جمع و جور کنم. کلن باید بشینم مثل آدمیزاد تلاش و فعالیت کنم.

4

خب به نظر می رسه خیلی حسم درسته:) در ایز عه استرانگ کانکشن.

3

دیشب همین ساعتا تنها چیزی که می خواستم این بود:

a hug:)

4

امروز دیدم یکی از ورودی های کارشناسی 96 دوتا پیپر خوب داره که یکیش هم ISIT هست. استنفورد هم پذیرش گرفته و همش تازه ترم 8 شده:-" بعد من اینجا نشستم میگم اینفورمیشن تئوری سخته و احتمالن بخوام در این راستا تزم رو تعریف کنم هیچ output ای نداره. بعد امروز گفتم من چیم از اون کمتره. فلذا تصمیم گرفتم تزم رو در همون راستا پیش ببرم:))

این انگیزه های این جوری رو دوست دارم.

5

شت آقا شت. پسره 6 تا پیپر داره. البته دانشجوی ترم 4 ارشده ولی خب احسنت، احسنت:))  دوتاش ترزنکشن، کنفرانس خوب هم هست ICC و اونای دیگه هم تازه سابمیت کردن و آرکایوه.

ماشااا الله:))) بعد ما اینجا تمام پیپری که داریم یه دونه اونم با ایمپکت یک و خرده ای، یکی بیاد سایتش بده یکم خوشحال بشیم:))

  • ACH

1

خب من اینجا می نویسم که دیگه به توئیتر و سایت های خبرگزاری سر نمی زنم. کاری از دست من برنمیاد. از هیچکی برنمیاد.

می خوام از زندگی لذت ببرم و فکر می کنم تنها چیزی که برای لذت بردن از زندگی لازم دارم، ممکن کردن چیزا تا سرحدشه. مهم نیست سرحدش کجاست. مهم نیست که اینا سرحدشو چقدر تنگ کردند و روز به روز هم تنگ تر می کنند. من به همون سرحدش می رسونم.

2

می خواستم بنویسم که دیگه به اینستاگرام سر نمی زنم ولی خب یه پست از دکتر میرزاوزیری دیدم خیلی قشنگ بود:) برای همین این رو نمی نویسم ولی اگه سر بزنم خیلی سلکتیو. فقط اینستاگرام آدمایی که ارزشمندند و همیشه و در همه حال الهام بخشند.

آدم های الهام بخش حتی نا امیدیشون هم الهام بخشه!

3

چقدر انیمیشن tangled رو دوست داشتم. خیلی وقت بود مطلقن هیچ فیلم/انیمیشن ای ندیده بودم و امشب بهم کیف داد. مرسی از نیلوفر. شبمو ساختی.

  • ACH

غمگینم ولی زندگیه دیگه:)

  • ACH

چقدر آدمی به همه چی نزدیکه. چقدر راحت همه چیز فلیپ میشه. چقدر رندومنس داره زندگی. چقدر راحت اوج به حضیض تبدیل می شه. البته که گاهی حضیض هم به اوج تبدیل میشه ولی چگالی اولی از نظر من بسیار سنگین تره. آدم فکر می کنه ناعادلانه است حتی.

یه مقداری خسته ام و حال ندارم. دلم میخواد فلاکس رو بردارم، برم یه جا بشینم و شهرام ناظری پلی کنم.

  • ACH

1

چیزی که فهمیدم اینه. این که تغییرات خیلی آهسته هستن. بعد هرچقدر تلاش می کنیم چون زود به زود فیدبک می گیریم این تغییرات محسوس به چشم نمیاین. خطری که وجود داره این هست که این محسوس نبودن تغییرات در کوتاه مدت، آدم رو از ادامه مسیرش منصرف کنه. باید مراقب این بود. یه تمرین جالب این بود که هر چند ساعت (یا هر روز) یه بار مثلن بری از یک درخت عکس بگیری بعد عکس ها رو بعد یه مدت خوبی که گذشت ببینی و تغییر رو احساس کنی.

2

داشتم فکر می کردم که کنکور چقدر آسیب می زنه. دوتا دندون بالام رو سر کنکور ارشد و دوتا دندون پایینم رو سر کنکور لیسانس از دست دادم!

3

بعضی وقتا می ترسم. ترس تمام وجودم رو فرا می گیره. باید راجع به این فکر کنم. طبیعی نیست. مهم هم هست. خیلی مهم. باید بهش فکر کنم.

  • ACH

1

به نظرم نباید قبل جلسه های هفتگی با استادم استرس داشته باشم. تازه چیز خاصی هم فعلن انجام نباید بدم و از بعد عید به صورت جدی کارم شروع میشه و هنوز در فاز فاینالایز کردن موضوع هستم. باید یکم فکر کنم ببینم چرا استرس دارم تا این میزان و اینکه چجوری می تونم مقدارش رو کاهش بدم. انی وی کاش جلسه یک فروردین کنسل بشه:))

2

دلم برای ایرج طهماسب تنگ شده:) دوست داشتنی ترین آدم عید ها بود همیشه. حیف حیف. به قول اون نوشته عصر ایران، ایرج طهماسب نماد آدم هایی هست که استاندارد های بسیار بالایی دارند و تن به استاندارد های پایین نمی دهند. علاوه بر این، مثل آدم معروف های دیگه هم نیست که تن به ریاکاری و تبلیغات دروغین بدن. با این حال، خیلی کمیاب شدن این آدما.

3

به شخصه سلامتی بزرگترین دغدغه ام هست. کاش می شد جایی اپلای کنم که بیمه درمانی خیلی خوبی داشته باشه و نگرانی خیلی خاصی در این زمینه نداشته باشم و دو اینکه دائمن خودشون یادآوری کنن و حواسشون به سلامتت باشه تو دیگه خیلی به سلامتت فکر نکنی، بچسبی به چیزای دیگه زندگی:))

4

جبر خطی عجیبه. هر چند وقت یه بار به دلیلی (مثلن برداشتن درسی که پر چیز میزهای جبرخطی داره) لازم میشه جبرخطی رو مررو کنم. بعد برای این کار یا نشستم ویدئوهای استرانگ رو دیدم یا صرفن همون نوت هام از لکچرهای استرانگ رو مرور کردم. خروجی این بود که سرشار از شهود شدم:)) منتها مشکل اینه که قشنگ بعد یه مدتی ریست میشم به عملیات ماتریسی که تو دبیرستان خوندیم :)) خیلی عجیبه:)) ولی مثلن برای چیزای دیگه مثل احتمال و اینا این جوری نمی شم خیلی.

5

می دونی یه حرف درستی سعید می زد و اون حرف این بود که یه نقطه ای فرا می رسه که آدم میگه اوکی تا کی می خوام درس بی محتوا پاس کنم و صرفن نمره ام خوب باشه! یا مثلن تا کی می خوام به همین روند بی محتوا زندگی ام ادامه بدم. مثلن برای یه ریسرچر میشه این که تا کی می خوام پیپر بی محتوا پابلیش کنم که کانتریبیوشن خیلی خاصی نداشته باشه؛ یعنی یه نقطه ای می رسه که آدم می خواد کانتریبیوشن جدی داشته باشه. حالا لزومن هم مهم نیست این اتفاق بیفته یا نه ها! مهم اون خواستنه هست. بعد با خودش رو راست میشه میگه اوکی فارغ از نتیجه، تو اون مسیر دیگه بودن شاید حس بهتری داشته باشه.

یه مشکلی که وجود داره اینه که سیستم برای چنین چیزی خیلی ارزش خاصی قائل نیست. مثلن ها، دانشگاه به پژوهشگری که کلی کار نیومریک کرده بهای بیشتری میده تا آدمی که کارهایی با تعداد کمتر ولی فاندامنتال تر کرده. یا تو امتحان مهم نیست تو سوال سخته رو حل کردی یا نه. مهم اینه که آن اورج چه کار کردی. یا این که کسی که نصف سوالات رو کامل حل کرده، در مقایسه با کسی که همه ی سوال ها رو نصفه حل کرده، نمره اش کمتر میشه. انگار مثلن اون تعادل چرت و پرتی که روانشناسا میگن یا از بچگی تو گوشمون کردن که باید تو همه ی بعد با به یک اندازه رشد کنی، خیلی ارزشمند تلقی میشه و باور نهادینه شده برای بسیاری از متریک های ارزیابی هست!

6

این حرف استاد سیگنالمون هم خیلی خوب بود. این که بعضی روزا، روزِ آدم نیست. بعد میگفت فلانی امروز روزت نیست. دفعه بعد ازت می پرسم یا دفعه بعد فلان کار رو انجام بده.

7

فکر می کنم مهمترین چیزی که دانشجوی آندرگرد اینجا رو با دانشجوی آندرگرد جاهای دیگه متمایز می کنه، داشتن به اعتماد به نفس فوق العاده است. وگرنه تلاش یا استعدادشون شاید اونقدر هم فرق نکنه با بچه های دانشگاه های دیگه. البته فکر می کنم تلاششون هم یکم بیشتره ولی خب من دوست ندارم اگه برگردم، اینجا آندرگرد باشم.

  • ACH

1

حذف کردن خیلی مهمه. وقتی غیرضروری ها یا چیزایی که بهشون علاقه نداری رو حذف می کنی، چیزایی که بهشون علاقه داری خودشون رو بهتر نشون میدن. در واقع پاسخ دادن به این سوال که "چی می خوام"  شاید در وهله ی اول بسیار سخت به نظر برسه ولی پاسخ دادن به سوالِ "چی نمی خوام"، راحت تره و کمک می کنه پاسخ به سوال اول هم ساده تر باشه. یه خوبی ای که این چند وقت برام داشت این بود که باعث شد یه سری گزینه ها برای ریسرچ آینده ام از روی میز حذف کنم. من قبل از این ترم، فکر می کردم خیلی دوست داشته باشم روی دیستریبیوتد سیستم ها و دیستریبیوتد کدینگ و بلاک چین و چیزای این تیپی کار کنم ولی الان که یه درس روی این زمینه برداشتم، فهمیدم اینا از دور برام خیلی قشنگ بودن، شاید بهتر باشه همون از دور نگاهشون کنم:)) در همین راستا یه توئیت جالبی بود که می گفت هر چیزی از یک فاصله ای قشنگه و مهم هنر ما در پیدا کردن اون فاصله هست.  چند تا مقاله هم در زمینه ی DNA Storage ها هم خوندم و برای پروژه یک درسی ارائه شون کردم. هر چند به نظرم هات تاپیکه ولی خب اون زمینه هم اونقدر جذاب نبود برام. البته باز قسمت های ظرفیتش قشنگ بود ولی کدینگ ایناش اصلن:)) و من سه یا سه سال و نیم پیش فکر می کردم عاشق کدینگ و رمزنگاری ام مثلن! البته اینو خیلی زودتر فهمیدم که کدینگ اونقدر دوست ندارم ولی خب دیستریبیوتد کدینگ یا کدینگ تو همین زمینه DNA اینا از دور جذاب تر به نظر می اومد.

2

داشتم فکر می کردم خیلی تو زندگی آدما دخالت نکنم. یعنی اگرم بخوام این کار رو انجام بدم، تو زندگی آدم های خیلی نزدیکم باشه و اونم در این حد که "من این جوری فکر می کنم ولی مطمئن نیستم" یا کامنت هایی نهایتن در همین اردر. تهش خود آدم هست که باید تصمیم بگیره حتی اگه منِ توعی مطمئنم فلان کار بهتره.

پلاس اینکه تهش هم همین جوری که هستیم مهمه، با همین طرزِ فکرها و با همه اینا قراره کنار هم زندگی کنیم. یادم باشه هیچ وقت خودمو سانسور نکنم و فضایی رو برای آدمهای دور و برم ایجاد کنم که باهم در بی پرده ترین و سانسور نشده ترین حالت ممکن ارتباط داشته باشم. 

3

نهایت هم این که یادمم باشه اگه خواستم انتقاد کنم با عمل کردن انتقاد کنم وگرنه سکوت کنم و دهنم رو ببندم:)

  • ACH