پراکنده گویی های روزمره

پراکنده گویی روزمره 19

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۳ ب.ظ

حقیقتن مقدار زیادی خسته شدم. خیلی خیلی زیاد. مدت خیلی زیادی کارهای اداری رو غیرحضوری انجام دادم. پاسخگویی های خیلی بد، تعریف نشدن سامانه هایی که بشه راحت کارها رو در این شرایط پیش برد، کلی خجالت از محول کردن کارام به دوستانیم که تهران هستن، انگار در مجموع باعث شدن پیر بشم تو این مدت.

هنوز وسیله های خوابگاهم دست محمد تو تهرانه. یه بخش خیلی کوچیکی هم تو انبار خوابگاه که معلوم نیست چی سرشون بیاد: )) و احتمالن باید قید اون بخش کوچیک رو بزنم. باز خدا خیر بده اسماعیلو که رفت وسیله هامو جمع کرد.

معافیت سربازی رو هم هنوز انجام ندادم. تو سامانه اشون اقدام کردم دانشگاه رد کرده درخواستمو! حالا بماند که همون سامانه چند روز down بود کلن! با هزار بدبختی بالاخره واردش شدم و بعدشم که درخواستم رد شد. این هفته هم که کلن تعطیل بود کسی جواب نمیداد زنگ می زدم. هفته بعدم تعطیله. حتی یه ایمیل وجود نداشت برای قسمت مسئول نظام وظیفه تو سایت دانشگاه. بعد با هزار بدبختی یه ایمیل پیدا کردم، ایمیل زدم و جواب اون ایمیل رو هم کسی نداد!

واقعن مسخره است. همه چیو غیرحضوری کردن بعد یه سامانه درست وجود نداره بشه کاراتو پیگیری کنی! کلاس ها مجازیه و این وضعیت اینترنت و ایناست. همش دیلی و قطع و وصل و فلان و بیسار!

ترم هم بیشتر از چیزی که فکر می کردم فشرده است. یک درس کمتر باید برمی داشتم یا یکی از اینا رو تو لیسانس پاس می کردم که درسام حیف نشه. سه جلسه در هفته کلاس واقعن اذیت کننده است. هر هفته همورک با این حجم وحشتناک هم همینطور. واقعن تمرکز لازم رو برای درس خوندن ندارم. واقعن باید ببینم چه کار می تونم بکنم این چند روز چرا که هنوز دو سه هفته نگذشته و امتحان میان ترم هم باید بدم!
از طرفی وضعیتم برای استاد راهنما هم مشخص نیست. ناراحتم که کلی بد خودمو پرزنت کردم واسه یکیشون. یه خرده عجله کردم و جذاب ترین استادی که می شد باهاش کار کرد رو از دست دادم. بعدش دیگه ایمیل هام رو هم جواب نداد! آپشن هایی که هم در حال حاضر روی میزه برای انتخاب استاد اونقدر جذاب نیست. نه اینکه حالا بد باشن ولی regarding the topic میگم اینو و علاقه من. بعد اگه باز حضوری بود می رفتی اتاق استادی با همشون صبحت می کردی راحت تر بود. الان باید فقط n تا میل بزنی که تهش یه تایم اسکایپ ست کنی و تهشم مثلن نمی گیردت یا جذاب نیست برای آدم!

بعد بابابزرگمم رفت پیش خدا چند وقت پیش.

دلم می خواد سرمو بذارم رو میز از خستگی و شونه هایم که انگار دیگه تحمل نداره.

  • ACH

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی