پراکنده گویی های روزمره

پراکنده گویی های روزمره 21

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۴۰ ب.ظ

1

دلم برای سالن مطالعه دانشکده صنایع تنگ شده. برای صبوری هم همین طور. البته برای صبوری کمتر. دلم برای آزمایشگاه طبقه سه مون هم تنگ شده. روزایی که هیچ کی نبود و بدنم از نشستن روی صندلی های بی نهایت سفت و سخت اش درد می گرفت :)) لش می کردم روی صندلی های اون ور پارتیشن (صندلی های اونور سفت نبودند هرچند  پشت میزی هم نبودند:-") و به تک نور نسبتن قابل توجهی که از جای دانشکده نفت پخش می شد، خیره می شدم و فکر می کردم. عجیب بود. گاهی هم احساس تباهی می کردم. خیلی زیاد نبود اون احساس ولی خیلی وقت ها قابل توجه بود. آزمایشگاه طبقه سه مون رو دوست داشتم. بوی زیرزمین خونه آقاجان رو می داد :))

2

بعضی روزا ترس تمام وجودم رو فرا می گیره. زیاد نوسان می کنم.

 اون روز برای چند ثانیه و بعد از مدت های نامعلوم مامانم رو بغل کردم. دلم می خواست گریه کنم. 

3

جبر جغرافیایی. جبر جغرافیایی. جبر جغرافیایی :(

بعضی وقتا حس می کنم از ایران رفتن هم فایده ای نداره. 

  • ACH

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی